بانویم!
میلاد عزیزانت است تهنیت
اما شرمنده این مرغ دلم در کوچه های مدینه
کنار پنجره بقیع پر کشیده
به یاد روزی که بنده
سرتاپا تقصیر را روز میلادت به
مدینه النبی راه دادی
خانومم لیاقت نداشتم اما
خیلی به کوچه های دیارت نگاه می کردم
گاهی از ته دل ناله می زدم
اف برغافلان مدینه
با پاره ی تن نبی خدا چه کردید؟!
چگونه توانستید در این کوچه ها به او سیلی زنید
آنهم جلوی کودکش حسن(ع)....
گاهی بر خودم نعره می زدم وای بر تو ای نفس
بگو خودت چه کرده ای برای یوسفش ؟!
بانویم بقیع بوی خاصی داشت سراسر مظلومیت و غربت
درکش را ندارم ولی شاید یوسفت نوازش می کرد
غریبان بی شمع و چراغت را...
بانویم باز بوی میلاد عزیزانت رسیده به این حقیر
این دل دیوانه تر شده و بهانه گیر تر
بفرما با این دل دیوانه چه کنم که.................................................؟